واژه «حسنه» بهطور مفرد، اعم از معرفه و نكره بيست و هشتبار و لفظ«سيئه» به همين شيوه بيست و دو بار، در قرآن وارد شدهاند، و در همه موارد دريك معنى جامع به كار رفتهاند، و «حسنه» از ماده «حسن» به معنى «خوبى» و«سيئه» از ماده «سوء» به معنى «بدى» گرفته شده درحالى كه براى هر يك بيشاز يك معنى وجود ندارد ولى مصاديق آنها مختلف است.
گاهى حسنه و سيئه در مورد كارهاى خوب و بد انسان بكار مىروند، كارهائى كهبراى آنها پاداش و كيفرى در سراى ديگر مقرر شده است مانند آيه ياد شده در زير:
(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسيئه فلا يجزى الا مثلها و هم لايظلمون)(انعام: 160) «هركس يك كار نيك انجام دهد، براى او پاداشى ده برابر استو هر كس كار بد انجام دهد، فقط همانند آن كيفر داده مىشود و به آنان ظلمنمىشود».
و در آيه ديگر نيز مىفرمايد:
(...ان الحسنات يذهبن السيئات...)(هود: 114):
«كارهاى نيك (واكنش كارهاى) بد را از بين مىبرد».
روشن است درا ين دو آيه حسنه و سيئه در افعال خوب و بد انسان بكار رفته بهگواه اينكه براى آنها در متن آيه پاداش و كيفر وارد شده است.
و گاهى اين دو واژه در مورد رحمت و بلا به كار مىروند مثلا همه ما باران و وفورميوهها و ديگر نيازمنديهاى زندگى را نعمت، خشكسالى و قحطى و كمبود مواد غذائىرا بلا مىناميم. و در آيه ياد شده در زير هر دو لفظ در اين معنى بكار رفتهاندآنجا كه مىفرمايد:
(...و بلوناهم بالحسنات والسيئات لعلهم يرجعون)(اعراف: 168):
«آنان را با نيكيها و بديها آزموديم شايد از طغيان خود باز گردند».
از اين كه در آيه، هر دو را مايه آزمون دانسته است، خود نشانه اين است كهمقصود رحمت و بلاست كه احيانا دامنگير فرد و جامعه مىشود.
با توجه به اين دو نوع كاربرد كه در اين دو لفظ سراغ داريم، توجه شما را بهتفسير آيههاى هفتاد و هشت و هفتاد و نه سوره نساء كه اين دو واژه در آنها واردشده است، جلب مىنمائيم آنجا كه خدا مىفرمايد:
(...و ان تصبهم حسنه يقولون هذه من عندالله و ان تصبهم سيئه يقولوا هذه منعندك قل كل من عندالله فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا)(نساء: 78):
«هرگاه به آنان(منافقان عصر رسالت) خير و سودى برسد، مىگويند از ناحيه خداستو اگر شر و ضررى متوجه آنها شود مىگويند (اى پيامبر!) از ناحيه توست، بگو(برخلاف گمان باطل شما) هر دو از ناحيه خداست چرا اين گروه حقيقت را دركنمىكنند».
(ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سيئه فمن نفسك و ارسلناك للناسرسولا و كفى بالله شهيدا)(نساء: 79):
«آنچه از نيكيها و بديها(به تو اى پيامبر) برسد، از ناحيه خداست و آنچه كهاز بديها به تو برسد، از ناحيه خود توست، و ما ترا براى مردم به عنوان پيامرسانفرستاديم و كافيست كه خدا شاهد و گواه است».
مقصود از «حسنه» و «سيئه» در اين دو آيه به گواهى واژه «تصبهم» رحمت وبلاست كه دامنگير انسانها مىشود نه اعمال خوب و بد انسان كه او انجام مىدهد.
در اين دو آيه در باره خوبيها و بديها و به اصطلاح رحمت و بلا (به ظاهر) سهنظريه مطرح شده است:
1 - نظريه منافقان: خوبيها از خدا، و بديها از ناحيه پيامبر(ص).
2 - نظريه قرآن در ذيل همين آيه: رحمت و بلا هر دو از خداست.
3 - نظريه قرآن در آيه دوم خطاب به پيامبر(ص): رحمت از خدا و بلا از ناحيهپيامبر(ص) است.
شكى نيست كه نظريه منافقان مردود بوده و خدا آن را با طرح نظريه دوم مردودمىشمارد ولى سخن اينجاست كه چگونه در دو آيه متصل بههم در تفسير رحمت و بلا دونظر به ظاهر مختلف وارد شده در ذيل آيه دوم هر دو را از ناحيه خدا مىداند و درآيه دوم قائل به تفصيل مىشود رحمت را از خدا و بلا را از پيامبر مىداند.
اكنون با تفسير هر دو آيه، ابهام برطرف مىشود:
قبل از تفسير يادآور مىشويم كه در اين دو آيه جاى سوال ديگرى نيز هست و آناين كه در آيه نخست محور سخن منافقان بوده و نظر آنها را با بهكار گرفتن ضميرغائب نقل و رد مىكند ولى در آيه دوم شيوه سخن را عوض كرده و از سخن گفتن بهصورت ضمير غائب درباره منافقان منصرف، و خطاب را متوجه پيامبر(ص) مىكند. و درباره رحمت و بلائى كه متوجه پيامبر(ص) مىشود، سخن مىگويد. در اينجا اين سوالمطرح مىشود كه فلسفه تغيير شيوه سخن از «و ان تصبهم» به «ما اصابك» چيست؟
نظريه منافقان عصر رسالت چيز جديدى نبوده، بلكه ريشه درافكار فراعنه عصر حضرت موسى(ع) دارد آنان نيز وجود موسى(ع) را ناميمون و شومتلقى كرده هر نوع بلائى كه به مصر و مصريان متوجه مىگشت، از ناحيه او مىدانستند،ولى با اين فرق كه فراعنه زمان حضرت موسى(ع) از فزونى غرور حاضر نبودند حسنه راتفضلى از جانب خدا بدانند، بلكه خود را مستحق حسنه دانسته و بديها را متوجهحضرت موسى(ع) مىكردند و در حقيقت كبر و غرور آنان از منافقان عصر رسالت فزونتربود چنانكه قرآن نظريه آنان را چنين نقل مىكند:
(فاذا جائتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئه يطيروا بموسى و من معهالا انما طائرهم عندالله و لكن اكثرهم لا يعلمون)(اعراف: 131):
«هرگاه نعمتبه آنها مىرسيد، مىگفتند ما مستحق اين نعمت و بركت هستيم و هرموقع بلا به آنها مىرسيد، مىگفتند اين نتيجه وجود شوم موسى و كسانى است كه با اومىباشند، بگو شوميها و ناكاميهاى شما نزد خداست ولى بيشتر آنان نمىدانند».
قرآن با جمله «قل كل من عندالله» بر نظر هر دو گروه قلم بطلان كشيده و ريشههر دو را خدا دانسته است. اينك در توضيح اين قسمت:
رحمت و بلا پديدههاى آفرينشى هستند كه درزندگى انسان ظاهر مىشوند و آنچه را كه به سود انسان تمام شده، رحمت ناميده وآنچه كه به زيان او نتيجه مىبخشد، آن را سيئه مىخواند و در حقيقت رحمت و بلا دوپديده نسبى هستند كه در مقام مقايسه با زندگى انسان دو نام مختلف مىگيرند و اگراين مقايسه را ناديده بگيريم، جز پديده سماوى و ارضى نام ديگرى نخواهند داشت.
و به ديگر سخن: از آنجا كه باريدن باران و شكوفائى درختان و فزونى محصولاتكشاورزى و يا نقطه مقابل آنها در قلمرو زندگى انسان قرار مىگيرند نام رحمت و بلاپيدا مىكنند و اگر انسانى در جهان نبود، هر دو، به نام پديده ناميده شده وپسوندى با خود نداشت.
با توجه به اين اصل مقتضاى توحيد در خالقيت و اين كه در جهان آفريدگارى جزخدا نيست، طبعا هر دو آفريده به هر دو نام مخلوق خدا بوده و از او سرچشمهمىگيرند و آن كس و يا گروهى كه ميان آن دو تفرقه افكنده يكى را به خدا و يا بهخود و ديگرى را به پيامبران آسمانى نسبت مىدهند، مشرك بوده و توحيد در خالقيترا ناديده گرفتهاند.
قرآن در آيات متعدد، براى جهان و پديدههاى آن بيش از يك خالق نمىشناسد چنانكهمىفرمايد:
(... هل من خالق غيرالله...)(فاطر: 3): «بگو آفريدگارى جز خدا هست؟» و نيزمىفرمايد: (الله خالق كل شى)(زمر: 62): «خدا آفريننده همه چيز است».
بنابراين حسنه و سيئه و يا رحمت و بلا از آنجا كه تحت عنوان شى قرار گرفتهاند،قطعا خالقى جز خدا نداشته و هر دو از او سرچشمه مىگيرند اوست كه باران مىفرستد،چشمهها و رودخانهها را مملو از آب مىسازد به كشاورزى و باغدارى طراوت مىبخشد واوست كه روى مصالحى از نزول باران جلوگيرى مىكند و خشكسالى و قحطى پديد مىآوردو در نتيجه انسانهائى قربانى بىغذائى و يا بدغذائى مىشوند.
تا اينجا با مضمون جمله (قل كل من عندالله) آشنا شديم و فهميديم مقتضاى توحيددر خالقيت جز اين نيست كه هر دو پديده را به خدا نسبت دهيم و از نوع خالقى وفاعلى نسبتبه هر پديدهاى پرهيز كنيم.
قرآن در عين تصديق نظريه نخست كه مقتضاىتوحيد در خالقيت است، با يك ديد ديگر كه هرگز منافاتى با ديد نخست ندارد، حسنهرا از ناحيه خدا دانسته و سيئه را از آن بشر مىداند.
اين تفصيل نه به خاطر اين است كه خدا را خالق حسنه و بشر را آفريننده سيئهمىداند كه با نظر نخست كاملا منافات دارد، بلكه در اين نظر علل غائى مطرح است.
توضيح اين كه: انسان هرچه هم شاكر و سپاسگزار و مطيع و فرمانبردار باشد، بانعمتهاى الهى شكر نعمت را انجام داده و از خود سرمايهاى نداشته و كارى انجامنداده است. هرگاه خدا چنين انسانى را مشمول لطف خود قرار دهد، تفضلى است ازجانب خدا. روى اين اساس صحيح است كه بگويد: (ما اصابك من حسنه فمن الله) يعنىاگر خدا ترا مشمول رحمتش قرار مىدهد، به خاطر تفضل اوست و بشر هيچ نوع حقىبرگردن خدا ندارد و انگيزه، جز تفضل و ترحم چيزى نيست ولى هرگاه بلائى زندگىانسان را فرا مىگيرد علل پيدايش و سبب استحقاق آن را بايد در زندگى او جستجونمود.
انسان به خاطر طغيان و تكبر و سرپيچى از حق، مستحق بلا و كيفر مىشود تا از اينطريق بيدار گشته به سوى حق باز گردد. درست است آفريننده بلا خداست، ولى بشر نيزدر نزول آن سهيم است نه به معنى سهيم در آفرينش، بلكه به عنوان انگيزه و علتغائى. چون از مسير صحيح بيرون رفته مستحق خوردن تازيانه مىگردد و تازيانههاىالهى به صورت بلا مجسم مىگردد و اگر او مرتكب گناه نمىشد، بلائى متوجه او نمىگشت.
بنابراين صحيح است كه بگويد: (و ما اصابك من سيئه فمن نفسك).
حاصل سخن در جمع بين اين دو نظر اين است كه اگر به رحمت و نقمت از ديدهآفرينش و آفريدگارى بنگريم، آفريدگارى جز خدا ندارند و هر دو از آن اوست و اگربه اين دو از نظر انگيزهها بنگريم، در نزول رحمت انگيزه الهى بر استحقاق انسانغلبه كرده و تفضل خدا مايه نزول رحمت است.
در حالى كه در بلا و نقمتسبب مهم نزول بلا خلافكاريهاى اوست و اگر او راه تقواو درستى را در پيش مىگرفت، هرگز بلا فرود نمىآمد چنانكه مىفرمايد:
(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون) (اعراف: 96):
«اگر مردم آبادى ايمان مىآوردند و تقوا پيشه بودند، درهاى بركات آسمان وزمين را به روى آنان مىگشوديم ولى آنان تكذيب كردند آنان را به كيفر اعمال خودگرفتيم».
تا اينجا پاسخ سوال نخست و يا به تعبير ديگر ابهام نخستبرطرف شد.
و اما پاسخ پرسش دوم كه چرا شيوه خطاب را دگرگون كرد، علتش اين است كه خدا درعقد نظريه، منافقان را انسانهاى نافهم معرفى كرد و گفت: (فمال هولاء القوم لايكادون يفقهون حديثا).
بنابراين آنان صلاحيت آن را ندارند كه مورد خطاب قرار گيرند از اين جهت دربيان حقيقت، خطاب خود را به انسان والائى كه در پرتو الطاف الهى از حقائق آگاهاست متوجه نموده و به او خطاب مىكند و مىفرمايد: (ما اصابك من حسنه فمن الله).
در پايان يادآور مىشويم كه خطاب به پيامبر نه از اين باب است كه او مرتكبخلافى مىگردد و واكنشى به نام سيئه دامنگير او مىشود، بلكه اين خطاب، خطابتمثيلى است و با خطاب به او تكليف همه امت را روشن مىكند و به اصطلاح علمى ازقبيل: «اياك اعنى و اسمعى يا جارى» مىباشد.